تو دانشگاه بهت Z80 و اسمبلی یاد بدن و حالا برای پروژه پایانی در اقدامی عجیب(اجباری) یک مدار با AVR و یه برنامه اصولی نوشتی، و برای اولین تجربه هم یه فایل 10 کیلو بایتی ریختی روی ATMEGA8 تنها! (وقتی ویندوز میگه 10 کیلوبایته لابد 10 کیلوبایته!) اون موقع تو کی هستی؟ یه مهندس الکترونیک بود که الان ظاهرا تو کار لیزره و هی فراخوان الکی میده برای جذب نیرو… اون اینو نفهمید؛
من حتی مجبور شدم پروژههای شخصی AVR,PIC (اون زمان کلاس گذاشتن داشت) اوستادها رو 0-100 مونتاژ شده و رایگان انجام بدم و آخرش گرفتار نمره د؟دی و پروژه د؟دی اونا بشم؛
به طور قطع گاو مشتسن نیستم ولی تو این چند سال مشتسن خیلی بیشتر از من با گاوش پول دراورده تو این دنیا که من از الکترونیک سخت دوست داشتنی نتونستم و هی این شاخه اون شاخه کردم و آخرش …
سخت نوشتی
دوران سختی داشتم
بخصوص وقتی بازرگانی نمیفهمی و 80 درصد کار بازرگانی و ارتباط با ادمهاست
ولی الان به نظرم دارم از الکترونیک پول درمیارم و شرایط بدی ندارم
نقطه کلیدی هم جاییه که به نظرم بفهمی فنی 20 درصد کار و 80 درصد بازرگانیه یا باید بتونی تیم تشکیل بدی یا اینکه بتونی ارتباطات خوبی برقرار کنی.
ند فور لایک
بعد از سالها دوری من تازه بیدار شدم(ظاهر شدم) اومدم … چقدر خوبید شما و مهماننواز؛
دور نیستم آشنام
دانشگا وَ ما أَدْراکَ دانشگاه
سلام
یه بحثی باز شده بود تو فروم خوشجا و آرام اینجا و سوالی پرسیده شده بود با این مضمون که یاد گرفتم کار کنم و حالا بهم تمرین بدین تلاش کنم و تجربهای بدست بیارم… و بدست بیارم… و بدست بیارم…
یه خط جواب اونجا شد این همه سیاهه (نارگیل!) پس همینجا می نویسم چون قدیما فروما که شلوغ میشد مسنجر و اینا کم بود در حد کاهو، مدیر و ناظر و کمک ناظر و دخالت کننده و تنبیهگر و خازن 100نانو و غیْرِ ذٰلک بهحق و ناحق به سن و ناسن (بچه، جوجه، )اینا فیلتر سر راهت بود همگی میریختن رو سرت (کپ میشدن!) که اوی حرف بی ربط نزن (اسپم)!!
باز من رفتم تو افکار و تخیلات مشخص که روزها فکرم و شبها سخنم که چقدر غافل از احوال دل خویشتنم، از کجا تا کجا آمدهام(به هوایش) واقعا بهر چه بود؟ و به کجا میروم آخر ننمایی وطنم! مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساختنم یا چه بود مراد از این باختنم! تو مپندار که من شعر به خود می گویم یا کدام است سخن می کند اندر دهنم!
یادش بخیر قدیما چقدر وقت و انرژی و پول حروم میکردیم (سرمایه گذاری) چیزمیزای مسخره (دوست داشتنی) میساختیم ذوق میکردیم چشمک میزد یا آژیر میزد یا باش روی رادیو حرف میزدیم و… کسی(افکار گرفتار) هم چندان تحویلمون نمیگرفت و کشف نمیشدیم و (به قول بابا این آت و آشغالا) همه رو انداختیم دور دوریالش (که مثل بچههای مردم باید خرج خوراکی زنگ تفریح و بازی و خوشیهای بچگی و پس بچگی میشد) هم برنگشت (و اجبارا شد توفیق انبوهی از تجربه و علاقه و آلام و سرزنشها و باعث تحریف(تعیین) مسیر زندگی و فرق کردنمون با بچههای تخس و مردم) و دیگر هیچ و واقعا هنوز هیچ…!
این مقدمه رو گفتم که دیگه علاقه هم داشته باشم کاری بکنم، یاد بگیرم، چیزی بسازم سعی میکنم لجوجانه یه توجیه کاربردی هم داشته باشه و در قبال عمری که میگیره بفهمم مشکل خاصی رو هم از شرایطم حل میکنه نه صرفا روهوا(بی هدف و انگیزه) و مفتی(بیگاری) تفریحی(انباشتنی،رزومه کشکی سیاه توخالی(سفیه متخصص) )!
تو یادگیری(ناحسی و ناراحتی در کلاسهای کمبازده و نفرینشده با آدمهای بیکمال و بداصول بعضا بدعنق مثلا منطقی(-0و+0) +گونه دیگری از بچههای تخس) و تحقیق(خودیادی) همین حسو داشتم (و تقریبا دارم) اگه به چیزی علاقمند نمیشدم و دلیلشو نمیفهمیدم و خوب توجیه نمیشد که این الان یا بعد دقیقا به چه دردم میخوره (یا واقعا به دردم میخوره، در مسیر بسیار درستی که هدایت شدم و میرم)، اولویتشو از دست میداد (طعنه به سیستم مسخره و کشنده آموزشی و در ادامه سیستم مسخره کاری اداری (رانت یا نوکری مدرک محور +رانت!) و با توجه به روحیات گل و بلبلم نهایتا گلچین این اراجیف را تحویل و اگر شانس داشتم بایکوت میکردم؛ خیلی از چیزایی که تو اقلیمهای سخت خوندم فقط وقت و اعصاب و فرصتها و عمرم رو گرفت و در حد اطلاعات عمومی هم اصلا نمیخوام داشته باشمشون؛
نمیدونم چرا اینطوریه و درست میگم یا من اینطوری شدم و تفسیر وارونه کندوکتانس تعبیر این میشه که زور تو کتم نمیره و از سر لج یا دلایل دیگه خیلی سخت و منطقی و توجیهپذیر گرفتم کارها رو تو یه روزگار قلمقاطی و بیبرنامه و هرکیهرکی و هیچیسرجاش و نامعلوم و در مقابل غافلگیرانه دقیق و بیرحم و سختگیر و با ضابطه! و هیچی بدتر از هیچی!
بر خلاف اخلاق و روابطم که خیلی هم مسخره(ساده و دوستداشتنی و به واقع جیگر) است و هم زور تو کتم میکنن هم کارام تو هم میپیچه هم فحش حقمه برخی اوقات!
و این بود یک نمونه پارادوکس کشف نشده در وطن عزیز قوی دوست داشتنی نخبه پرور وَ ما أَدْراکَ…
متن شما را بیشتر از دو بار خوندم تا قسمتهاییش را درک کردم و همچنان مونده جاهایی که نفهمیده باشم
فقط میتونم بگم دهنت سرویس
پیشنهاد میکنم بری تو حوزه ادبیات, خودم حتما کتابهات را میخونم و تبلیغت را میکنم
یه کم ساده تر بنویسی مطالب و تجربیاتت تو سیسوگ هم خوندنی خواهد بود
درود
معمولا نه حالشو دارم حرف بزنم نه بنویسم نه اینطوری مثلا سخت بنویسم… مدتهاست من رفتم تو لاک! گاهی اوقات که ذوق میکنم (مثلا الان ذوق خود سیسوگ و فروم آرام و قشنگش رو میکنم و سوسوهایی که هنوز میزنم برای کسب علم و نان) تا نخورده تو برجکم، یه چیزی میگم بعد هم خودم تعجب میکنم! این روزها زیاد هم به اتصال کوتاه بر میخورم (سایتش) شاید نوعی تلهپاتی برقرار شده و همش تقصیر استاد است دور از جون ایشون طبع من رفته رو مود شاعری و به نوسان افتاده!! خلاصه یه دلنبشتهای بود که بدونید هستن بالقوههایی که به جای چیزی شدن، خون به جیگر شدن؛
دیگه در پوست خودم نمیگنجم و رسیدم به مرحله تابش و حتی آذرخش!!
مثل چیزی که آخر کارشه و با آخرین فرکانس باقی مونده توانش رو هم میسوزونه؛
حرص میخورم چقدر زود دیر شد… (من جوان هستم)
حالا اگه اینجای مباحث تخصصی هست و تو این کلاسا کار نمیکنه، دیگه به بزرگی خودتون ببخشید.
به نظرم مهمتر از موضوعاتی که مرتبط به مدیریت و علوم انسانی هست در حوزه های فنی نیست
و صحبتهای اینچنینی و صحبت در نحوه نگاه به فضای کسب و کار و اتفاقات پیرامون اون و نحوه مدیریت حال و احوال خودمون هست خیلی خیلی مهم و تاثیرگذاره
اتصال کوتاه اقای فرزاد دانا که فوق العادس
هنوز خاطره ای که ایشون تو سیسوگ قرار دادن به نظر یکی از تاثیرگذارترین مطالب سایت سیسوگ هست
اکثر بچه های الکترونیک همین مشکلات رو داشتن و هر از گاهی میشنویم که فلانی کلا الکترونیک رو گذاشته کنار
اما از طرفی میبینیم یه تعداد از بچه ها حتی با توانایی فنی خیلی پایینتر با همین الکترونیک چه کار و کاسبی راه انداختن
بنظرم مشکل اینجاست که دسته اول روی الکترونیک تمرکز کردیم اما دسته دوم روی الکترونیک و کاسبی تمرکز کردن و در نتیجه ما از اونها بهتر الکترونیک رو یاد گرفتیم اما از تجارت چیز خاصی نمیدونیم اما دسته دوم هم الکترونیک رو در حد نیاز جذب اعتماد مشتری بلد هستن و هم نحوه پیدا کردن مشتری و قانع کردن مشتری به خرید جنس اونها.
یو قول دوست عزیزم 20 درصد الکترونیک و 80 درصد بازرگانی